جلوه ای از ایثار و استقامت در چند قدمی مزارع نیشکر
جلوه ای از ایثار و استقامت در چند قدمی مزارع نیشکر

“پنج شنبه ها که می رسد منتظر کسی نمی ماند. بیش از سه کیلومتر پیاده می رود تا فاتحه ای بر مزار فرزندش بخواند و دلش اندکی آرام گیرد”. این را برادر شهید محمد بغلانی در وصف مادرش می گوید. به گزارش کاوش اخبار؛ باید در خوزستان زندگی کرد تا معنای راه رفتن در دل […]

“پنج شنبه ها که می رسد منتظر کسی نمی ماند. بیش از سه کیلومتر پیاده می رود تا فاتحه ای بر مزار فرزندش بخواند و دلش اندکی آرام گیرد”. این را برادر شهید محمد بغلانی در وصف مادرش می گوید.

به گزارش کاوش اخبار؛ باید در خوزستان زندگی کرد تا معنای راه رفتن در دل گرما آن هم در تابستانِ شرجی زده را فهمید. هیچ چیزی بجز عشق به فرزند باعث نمی شود که مادری در آستانه ی 75 سالگی با تکیه بر عصای چوبی سه کیلومتر را بی آنکه اندکی بیاساید، طی کند.

از شهدا که نمی ‏شود چیزی گفت. شهدا شمع محفل خوبانند. شهدا در شور و نوای جنت الحسین بودند و مصداق حقیقی عِندَ رَبِّهِم یُرزَقون اند و از نفوس مطمئنه‏ای هستند که مورد خطاب فَادخُلِی فِی عِبادِی وادخُلیِ جَنَّتِی پروردگارند. اینجا صحبت عشق است؛ عشق مادری به فرزند که سال ها پیش جگرگوشه ی خود را در راه پاسداری از وطن و دین مبین اسلام راهي جبهه هاي نبرد با كفر كرد و لباس رزم را بر تن فرزند خود پوشاند تا عاشواری دیگری تکرار نشود و ندای هل من ناصر ینصرنی خمینی کبیر بدون پاسخ نماند.

مادر شهید بغلانی می گوید: محمد جوانی 18 ساله بود که برای حضور در جبهه حق علیه باطل بی‌تابی می‌کرد و می خواست برود تا در مقابل تجاوزگری های صدام تمام قد بایستد. غیرتش اجازه نداد خاک میهن در تصرف دشمن بماند.

دیده ی مادر از مرور خاطرات فرزندش روشن و تار می‌شود و اشک از چشمانش جاری می گردد. دست به گوشه ی چشمش می برد و با بغض از آخرین دیدار با پسرش می‌گوید: زمانی که محمد لباس سربازی پوشید و خواست به جبهه برود دلم آشوب شد و به گریه افتادم. آنقدر گریه کردم که محمد پیش پایم نشست و اشک هایم را پاک کرد. محمد سرانجام در 19 سالگی در منطقه ایلام شهید شد و چند روز بعد برای همیشه در نزدیکی روستای صفحه در چند قدمی مزارع نیشکر آرام گرفت.

مادر محمد از مرمت و بازسای مزار فرزند شهیدش از سوی کشت و صنعت سلمان فارسی خشنود است و می گوید: شرایطی مهیا شده تا بتوانم با خیال آسوده در کنار قبر فرزندم بنشینم و درد دل کنم.

مادر شهید محمد بغلانی ساکن روستای صفحه شادگان است. روستایی در نزدیکی مزارع نیشکر سلمان فارسی که به قرابت و همجواری، مزار شهید در دل این مزارع سبز آرام گرفته است و فضایی معنوی به محیطی بخشیده که با سپیده دم و تلالو نور خورشید از بین شاخ و برگ های نیشکر، موجی از امید و سرزندگی را در دل تلاشگرانی جاری می کند که روز خود را با فاتحه ای بر مزار شهید آغاز می نمایند.

چهار برادر شهید نیز در کشت و صنعت سلمان فارسی مشغولند. مکّی برادر بزرگ خانواده بازنشست شده و از رنج های مادر در فراق محمد می گوید. از صحبت های مدام او با قاب عکس شهید. اکنون که مزار فرزندش از سوی کشت و صنعت سلمان فارسی مرمت و بازسازی و تصویری از محمد بر مزارش حک شده، هر پنج شنبه بی آنکه منتظر کسی بماند پیاده می رود و بر سر مزار فرزندش ساعت ها می نشیند و به عکسش خیره می ماند.

بی شک اگر ايثار و شهامت، شجاعت، صبر و استقامت اين شير زنان ايران زمين نبود، خدا مي داند چه بر سر نهال نو پاي انقلاب مي آمد، اين دلاور زنان بودند كه فرزندان جوان و نوجوان خود را به خط مقدم جبهه مي فرستادند تا جانانه از ایران اسلامی دفاع کنند که يك وجب از خاك مقدس اين سرزمين در دست دشمن تا دندان مسلح نيفتد.

شهید بغلانی در دفاع از وطن آسمانی شد و به دیدار سرور و سالار شهیدان آقا ابا عبدالله حسین (ع) شتافت و داغی ماندگار بر دل خانواده خود به‌جای گذاشت؛ غمی بزرگ که نامش دلتنگی است. مادری که حالا خمیده‌تر و شکننده‌تر شده است اما صبوری می کند. آن قدر صبوری که در باور ما آدم‌های عادی نمی‌گنجد.