چیزهایی هست که نمی‌دانید
چیزهایی هست که نمی‌دانید
ربات که نیستیم به ما برنامه بدهند و اجرا کنیم، آدمی هرچند قوی هم که باشد، خبرهای تلخ و نارحت کننده آن را شکننده می‌کند.

مرتضی آژند: خبرنگاری سخت است نه به خاطر شرایط سخت کاری که در هر آب و هوایی، هر ساعتی و هرحادثه‌ای که بوی خبر می‌دهد باید حضور داشته باشی و نه به خاطر لزوم در دسترس بودنت در هر مکان و زمان و با هر شرایط روحی و نه حتی به خاطر اولویتی که این شغل بر دیگر مسائل زندگی‌ات دارد و نه حتی برای حقوقی که هزینه ایاب و ذهابت را نمی‌دهد، بلکه به خاطر چیزهایی هست که نمی‌دانید.

سخت است که تمام وقت بنویسی از این و آن، از این وعده و آن وعده، از این کار انجام شده از آن کار بر زمین مانده، از این قهرمانی از آن شکست، از این تولید و اشتغال از آن تعطیلی و بیکاری، از این هوای آلوده از آن هوای پاک، از این اسلحه‌کشی از آن دخترکشی، از آن سیلی که آمد، زلزله‌ای که ویران کرد و آن ساختمانی که در یک روز آفتابی فروریخت، از این محرومیت و حاشیه‌نشینی و از این وی گفتن‌ها و وی افزودن‌های تکراری و خسته‌کننده و از آن درخواست‌های مردمی که کمتر باور می‌کنند حل کردن مسائل به همین سادگی هم نیست و کارهای مثبت و امیدوارکننده‌ای هم انجام شده است.

خبرنگاری سخت است نه به خاطر کار شبانه‌روزی بلکه به خاطر استرس و آسیب‌هایی که به روح و روانت وارد می‌شود. راوی خبرهای بد، خبرهای تلخ؛ نخواهد هم اوقات آن تلخ می‌شود. هنوز هم تصویر آن پیرمرد سیگار به دست زانوی غم بغل کرده نشسته بر سیل‌بند که نظاره می‌کرد سیل با زندگی‌اش چه کرده جلوی چشمم است، هنوز هم تن و بدنم می‌لرزد وقتی تصاویر آخرالزمانی آرامستان باغ فردوس اهواز به خاطرم می‌آید، آنجا که کسی برای تحویل گرفتن جنازه‌هایی کرونایی نمی‌آمد و غریبه‌هایی مهربان در لباس‌هایی سفید، جنازه‌ها را غسل می‌دادند و به خاک می‌سپردند.

فقر را بگویم، می‌گفت اگر یک روز دست‌فروشی نکنم پولی برای خرید نان ندارم، درست است که اگر کار کنم ممکن است که کرونا بگیرم و حتی بمیرم ولی اگر کار نکنم گرسنگی حتما این کار را می‌کند. درد را بگویم، اولای صبح بود که صدای عزا و شیون از میان مخروبه‌ها بلند شد، جنازه خواهرش را از زیر آوار متروپل بیرون کشیده بودند، نمی‌دانست بر جنازه خواهر گریه کند یا خوشحال باشد که حداقل پیکر عزیزش پیدا شده است.

زخم را بگویم، صبح زیبای دل‌انگیزی که در قصه‌ها آمده است را با انتشار اخبار فوتی‌های غم‌انگیز تصادفات شروع کرده‌اید. از آن جوانانی که هنوز دست معشوق را نگرفته، رفته‌اند. از آن خانواده‌هایی که با هم در کسری از ثانیه کام مرگ را چشیده‌اند. زخمی که روزانه عمیق‌تر می‌شود وقتی با هر خبر تصادفی به یاد می‌آوری که یکی از این خبرهای تلخ صبح‌گاهی، خبر پرکشیدن عزیزان خودت بوده است. آخ برای خواهرم، برای همسرش.

خبرنگاری سخت است نه به خاطر سختی کار و این دردنامه‌هایی که چشیدیم بلکه برای چیزهایی که می‌توانستیم بنویسیم اما نشد که بنویسیم، گفتنی‌هایی که باید می‌گفتیم اما آنها را بغض کردیم. این همان چیزهایی هست که نمی‌دانید. نمی‌دانید درد وسط‌ بازی یعنی چه، صفر و یک ندیدن مسائل یعنی چه. تایید، دست و هورا نکشیدن یعنی چه. هم مردم تو را غیرخودی بدانند و هم مسئولین چرا که بدی و خوبی، کارهای کرده و نکرده را با هم دیده‌ای یعنی چه. نمی‌دانید، چیزهایی هست که نمی‌دانید.

ربات که نیستیم به ما برنامه بدهند و اجرا کنیم، آدمی هرچند قوی هم که باشد، خبرهای تلخ و نارحت کننده آن را شکننده می‌کند، خسته و ناراحت می‌شود از مسائلی که می‌نویسد اما دیده و حل نمی‌شوند.

۱۷ مرداد روز خبرنگار گرامی باد، گرامی باد تلاش‌های سنگرسازان بی‌سنگر، همان‌هایی که هنوز هم تعداد قابل توجهی از آنها حقوقی ماهیانه کمتر از هزینه رفت و آمدی که برای تهیه اخبار می‌روند می‌گیرند و با همه بی‌مهری‌هایی که دیده‌اند برای عمران و آبادانی ایران ایستاده‌ می‌پرسند چرا این شد، کی و چگونه آن می‌شود؟