این رسممان شده که ضعیف ها را جدی نگیریم!
این رسممان شده که ضعیف ها را جدی نگیریم!

نه اینکه پرسپولیسی ها از برگزار کنندگان خواسته باشند که داماشی ها را به ورزشگاه راه ندهند بلکه این ضعیف کشی و ارج و قرب و جایگاهی که برای فرد یا گروه قدرتمند در کشور وجود دارد باعث انجام این اقدام از سوی برگزار کنندگان مسابقه شده و شاید اگر تیم پرطرفدار دیگری هم مقابل داماش بود همین اتفاق رخ می داد.

مرتضی آژند/ کاوش: در قسمتی از سریال قهوه تلخ ساخته مهران مدیری که به موضوع مالیات می پردازد، بلوتوث به قبله عالم می گوید: یک نفر صد سکه دارد یکی نفر دیگه یک سکه، شما از کدام یک از اینها سکه می گیرید؟
قبله ی عالم جواب می دهد: خب از اونی که یک سکه دارد، چون اونی که صد سکه داره به هر حال قدرتی برای خودش داره چهار تا آدم دور برش جمع شدن نمیشه رفت طرفش که.
ولی اونی که یک سکه داره کسی رو نداره، تو سرشم می زنیم، سکشو می گیریم، دو تا اردنگی هم بهش می زنیم.

بازی تاریخی و فاجعه بار پرسپولیس و داماش در فینال جام حذفی و راه ندادن ۳۰۰ هوادار داماش در مقابل ۳۰ هزار پرسپولیسی راه یافته به ورزشگاه نیز نقل همین حکایت است و برگزار کنندگان مسابقه ترجیح دادند به جای اینکه با اعتراض هواداران پرسپولیس بیرون از ورزشگاه رو به رو شوند و در مقابل آنها بایستند جلوی ورود داماشی ها را به ورزشگاه بگیرند.

مسئولین برگزاری مسابقه با خود فکر کردند که دلیلی ندارد مصوبات جلسه شورای هماهنگی قبل از مسابقه و سهمیه بندی سکوها را رعایت کنند و تنها همین که رضایت هوادارهای پرسپولیس را داشته باشند کافی است، بالاخره پرسپولیس طرفداران میلیونی در کشور دارد و ناراحتی آنها ممکن است تبعاتی حتی در سطوح بالای کشوری داشته باشد اما داماش و ۳۰۰ طرفداراش صدایشان را کسی نمی شود و به قول قبله عالم حتی می شود چند اردنگی هم به آنها زد.

نه اینکه پرسپولیسی ها از برگزار کنندگان خواسته باشند که داماشی ها را به ورزشگاه راه ندهند بلکه این ضعیف کشی و ارج و قرب و جایگاهی که برای فرد یا گروه قدرتمند در کشور وجود دارد باعث انجام این اقدام از سوی برگزار کنندگان مسابقه شده و شاید اگر تیم پرطرفدار دیگری هم مقابل داماش بود همین اتفاق رخ می داد.

گویا یک قانون نانوشته در کشور وجود دارد که باید از صاحبان قدرت و داراها در کشور حمایت کرد و رضایت آنها را داشت و هر دری جلوی پایشان باید باز شود، آش آنقدر شور شده که حتی دفتر دار یک نماینده هم توان انجام هر فعلی را دارد و به خود اجازه می دهد با یک تلفن امورات دیگران را بچرخاند و امر و نهی کند.

اینکه چرا نورچشمی ها چنین تربیت شده اند که کشور را ملک شخصی خود بدانند و هر گونه که می خواهند رفتار کنند یک مساله است، مساله دیگر کسانی هستند که شهامت نه گفتن و مقاومت در مقابل خواسته های آنها را ندارند تا آنها باورشان شود که حتما از لیاقت خودشان است و حتما از دیگران برتری هایی دارند که اینگونه مورد حمایت و نوازش قرار می گیرند.

در واقع اکثریت در مقابل خواست آنها ترسوهای بله قربان گویی هستیم که تاب مقابله را نداریم و زانوهایمان در مقابل خواسته هایشان سست می شود و حتی اگر آنها درخواستی نداشته باشند و همانند یک فرد عادی رفتار کنند باز وظیفه خود می دانیم که در مقابلشان دولا و راست شویم.

واقعا چند درصد از مدیران ما این توانایی را دارند در مقابل خواسته های نیروی سفارشی یک مقام بالاتر از خود، نه بگوید؟ چند درصد از ما وقتی که با یک مدیر یا صاحب امتیازی رو به رو می شویم یا یکی از بستگان آنها را می بنیم برایش دل ضعفه نمی رویم.

مساله هم عمیق تر از آن است که تصور کنیم با عزل یک نفر یا استعفا این مشکل برطرف می شود و تفکر بله قربان گو در مدیران رده های میانی و پایینی که نهادینه شده از بین می رود، در واقع این مشکل به صورت عرف نامبارکی درآمده و بر اساس آن مدیران وظیفه خود می دانند که حامی قدرت مدارها در مقابل ضعیف ها باشند.

ریشه شروع این دوگانه پرستی از جایی شروع شد که قانون، عدالت و حق اموری متغیر شده و نسبت به قدرت و جایگاه فرد ارزش گذاری شدند، مشکل از سیستمی است که به ما آموزش نداده و از ما نخواسته تا بگوییم که قانون این است و عدالت این را می گوید و بر این اساس مسئولیت ها انجام می شود. مشکل شهامتی است که ما نداریم تا همانند تیم داماش از حقمان دفاع کنیم، حتی اگر میلیون ها بیننده که ما را دوست ندارند به نظاره نشسته باشند.