جانِ ارزان، مرگِ مفت…
جانِ ارزان، مرگِ مفت…

خوانده‌ایم که از دکتر حسابی پرسیدند جهان سوم چگونه جایی است و او پاسخ داده جایی که اگر بخواهی کشورت را آباد کنی خانه‌ات را ویران می کنند و اگر بخواهی خانه‌ات را آباد کنی کشورت را باید ویران کنی. از من ناحسابی اما اگر بپرسند جهان سوم چگونه جایی است پاسخ می‌دهم: جایی است که در آن آدم‌ها مفت می‌میرند، مفت!

فرض این نوشته بر این است که از سانحۀ تأسف‌بار واژگونی اتوبوسی که بهترین خبرنگاران و فعالان رسانه‌ای در حوزۀ محیط زیست را در استان آذربایجان غربی جا‌به‌جا می‌کرد، آگاه‌اید.

مهرداد خدیر در عصر ایران نوشت: اتفاق تلخ و دردناکی که جان دو تن از خبرنگاران را گرفت؛ هر دو هم زن، جوان و شاداب و پرکار: مهشاد کریمی و ریحانۀ یاسینی و امیدواریم خبر درگذشت سومی درست نباشد و مصدومان هر چه زودتر بهبود یابند و مرخص شوند.

جانِ ارزان، مرگِ مفت...

دو تن از همکاران ما در «عصر ایران»– حسن ظهوری و زینب رحیمی– نیز در شمار مصدومان بودند – خوش‌بختانه دومی مرخص شده – و مخاطبان و همراهان ما با نام هر دو به خاطر ویدیوهای متنوع تولیدی‌شان آشنایند.

نمی‌خواهم متنی احساسی بنویسم. ترجیح می‌دهم صدای حسن ظهوری را بشنوم تا آسوده خاطر شوم او نیز از این سانحه جان به در می‌برد و دوباره کار خود را از سر می‌گیرد. اگرچه این زخم همواره بر روح او می‌نشیند و نمی‌دانم به «بهراد مهرجو» چه می‌توان گفت که گرچه همکار ما در این رسانه نیست اما از روزنامه‌نگاران پر‌سابقه و شناخته شده است و سوگوار همسر خود شده است. ما در میان نام‌ها بیش از همه سراغ حسن و خانم رحیمی را می‌گرفیتم و بهراد طبعا لحظه به لحظه از ریحانه‌اش می‌پرسیده و با این که همۀ اهل رسانه به یک خانواده تعلق دارند اما طبیعی است هر که نگران کسی می‌شود که بیشتر می‌شناسد و نزدیک‌تر است.

ویلیام وُردن، در کتاب «رنج و التیام در سوگ‌واری و داغ‌دیدگی» که با ترجمۀ روزنامه‌نگار صاحب‌سبک – محمد قائد– به اثری روان و خواندنی برای فارسی‌زبانان بدل شده انواع مرگ را به چهار دستۀ طبیعی، تصادفی، خودکشی و قتل تقسیم می‌کند. اما فراتر از تقسیم او می‌توان ریزتر و جزئی‌نگرتر، مرگ‌ها را 10 گونه دانست:

  ناشی از کهولت، بیماری، همه‌گیری یک ویروس شایع، سکته، قتل یا مجازات مرگ، جنگ، سانحه، تصادف، فداکاری شخصی یا شغلی و در نهایت خودکشی.

به عمد نوشتم «مرگ‌ها» و نه «مرگ» چرا که برخی غیر قابل‌قبول‌ترند. اما چرا این گونه تقسیم می‌کنم؟

برای این‌که تصریح شود: مفت‌ترین مرگ، آری مفت ترین مرگ بی هیچ توجیه قابل قبولی، مرگ ناشی از تصادفات رانندگی است. چون می‌توانست اتفاق نیفتد و از آن گریز و گزیر بوده اگر تنها ذره‌ای دقت می‌شد. سرنوشت محتوم یا اقتضای زمانه و جبر نبوده و جای توجیه و توضیح باقی نمی‌گذارد.

مرگ به خاطر کهولت سن را به اقتضای زمان و روزگار نسبت می‌دهیم و اصلا «سن» تعیین می‌کنیم تا خودمان را و بازماندگان را تسلا دهیم. اگرچه سوگ‌وار عزیز سال‌مند خود می‌شویم اما آرام‌آرام با این سوگ کنار می‌آییم و اگر چه هیچ‌کس جای آنان را پُر نمی‌کند اما اگر شخص از نوع رفتار خود یا کوتاهی در مداوا یا کوتاهی در اجابت خواست های‌درگذشته احساس پشیمانی و شرمندگی نداشته باشد با گذر زمان می‌پذیرد و با باورهای دینی هم تسکین، آسان‌تر می‌شود. در فرهنگ ما هم تا دل تان بخواهد برای مرگ های طبیعی سخن آرامش بخش فراوان است.

یا اگر بر اثر بیماری بوده باشد نیز به خاطر مسیر درمان آمادگی قبلی ذهنی ایجاد شده و با توضیحات پزشکی پذیرفتنی می‌شود هر قدر غیبت فرد رنج و اندوه به بار داشته باشد اما می‌توان به تقدیر نسبت داد.

مرگ به خاطر همه‌گیری یک بیماری مانند همین ویروس کووید 19 یا کرونا را از کلیت بیماری جدا کردم چون سوگ دسته جمعی است و شخصی نیست.

سکته قلبی یا مغزی هم اگر چه تکان دهنده است و ناگاه شخص را از میان ما حذف می‌کند اما باز در ردیف مرگ‌های طبیعی جای می‌گیرد و با پیش رفت علم پزشکی و توجه به نکات تغذیه‌ای قابل کاهش است.

در اتفاقی مانند قتل هم اگرچه بسیار تکان‌دهنده و شوک آن فوق‌العاده سنگین است اما چون و چرا درمی‌گیرد که با کی اختلاف داشته و انگیزۀ قاتل چه بوده و قس علی هذا و نفرت و کینه متوجه قاتل است و سوی دیگر ماجرا مشخص.

حکایت جنگ هم روشن است و با شهید خواندن و دانستن قربانیان جنگ قبول ماجرا امکان‌پذیر‌تر می‌شود. نمی‌گوییم بازماندگان کنار می‌آیند اما این گونه مرگ، بی‌سبب و رایگان دانسته نمی‌شود. حتی نزد ناباوران به دنیایی دیگر و گونه ای از جاودانگی برای آنان قایل‌اند. در فرهنگ دینی و خاصه شیعی که جای خود دارد.

در سوانح طبیعی مانند زلزله یا سیل هم به اراده‌ای قوی‌تر یا بی‌احتیاطی نسبت داده می‌شود. قبل تر البته خشم خداوند از بشر دانسته می شد و اکنون چنین نگاهی غالب نیست اما باز آدمی به سبب عجز، کنار می‌آید.

داستان خودکشی هم مشخص است: مرگی خود خواسته و به مرگ‌های فداکارانه هم که می‌رسیم مانند دوستی که جان بر سر دفاع از دوست دیگر می گذارد یا مأمور آتش‌نشانی که به دل حریق می‌رود باز می‌توان توضیح داد اگرچه با دلی پر درد و هیچ یک از اینها جای خالی آنها را پر نمی‌کند.

مرگ بر اثر تصادف رانندگی اما چیست؟ مفت‌ترین و بدترین نوع مرگ چون می‌توانسته اتفاق نیفتد.

وقتی کسی عزیزی را در کرونا از دست می‌دهد او را یکی از ده‌ها هزار قربانی در ایران و صدها هزار در جهان می‌داند و انواع دیگر.

پارسال هم خانم خبرنگاری ناگهان درگذشت و شایعۀ خودکشی او پیچید. همه متأسف شدند اما انتخاب خود او بود ولو ناشی از برخی شرایط.

تصادف اما چه؟ کدام یک چنین مرگی را انتخاب کرده بود؟

آنچه خانواده و دوستان و بستگان را آزار می‌دهد و از این رنج رهاشان نمی‌کند این است که قابل اجتناب بوده و می‌شد اتفاق نیفتد و هرگز سرنوشت محتوم فرد نبوده است و «قسمت» و «پیشانی‌نوشت» تنها برای آن است که هیچ توضیح و توجیه دیگری یافت نمی‌شود.

کدام قسمت و پیشانی‌نوشت وقتی اگر اتوبوس فرسوده نبود، اگر ترمز آن را راننده آزموده بود، اگر به جای یک شخص به یک شرکت معتبر سپرده بودند و حداقل اگر راننده کمی آرام‌تر می‌راند این اتفاق نمی‌افتاد و خبرنگاران زنده بودند.

حال آن که در قتل، قاتلی از پیش نقشه کشیده بوده، در بیماری جسم از توان افتاده، در سکته اگر کسی مقصر باشد شاید خود فرد باشد که کمتر رعایت می‌کرده و موارد دیگر اما دربارۀ تصادف چه می‌توان گفت جز این که آدم ها در ایران به خاطر تصادفات رانندگی می‌میرند چون، جان، ارزان است و این مفت‌ترین نوع مردن در این سرزمین است و به همین خاطر دردناک‌ترین و رنج آورترین و تلخ‌ترین برای بستگان آنان.

چند سال پیش دوست ورزشی‌نویس مان- مهدی شادمانی – را از دست دادیم اما می‌دیدیم ذره‌ذره دارد آب می‌شود و سرطان، مجالی برای او باقی نگذاشته بود و بهترین داروها تنها از سرعت حرکت به سوی درۀ مرگ می‌کاست و این عین تعبیر خود او بود که این داروها از سرعت کاسته‌اند اما نه می‌توانند متوقف کنند و نه مقصد دیگری پیش روست.

وقتی رفت، سوگوار و شوکه شدیم اما چه می‌توانستیم کرد و دل‌داری می‌دادیم که سرطان چنین است.

تصادف اما این گونه نیست. برخی می‌گویند هست چندان که نام آن هم تصادف است و ذیل سوانح قرار می‌گیرد.

تصادف اما برای برخورد تصادفی من و شما در فلان سفر یا آسیب جزئی در این یا آن اتفاق نه مرگ‌های مکرر در سوانح متعدد.
این دیگر تصادف نیست. ارزان دانستن یا بودن جان آدمیان است در این سرزمین. به خاطر فقدان آموزش، شتاب بی‌دلیل در رانندگی، نامتناسب بودن روند توسعه، سودجویی‌های شخصی، قانون‌گریزی، ناکافی بودن نظارت و اولویت جریمه بر راهنمایی و هدایت، همه ابته مؤثرند تا جان‌های ارزان، مرگ‌هایی رایگان را رقم بزنند.

در بروز سوانح رانندگی سه عامل انسانی، راه و خودرو را مؤثر می‌دانند. در نُرم و تعریف جهانی اما سه فقره نیست و چهارتاست و پلیس را هم اضافه می‌کنند. چرا که ممکن است که علایم کافی نصب نکرده باشند یا مدارک راننده در پاسگاه به دقت کنترل نشده باشد چرا که بیش از ساعات مشخص نباید رانندگی کند و خواب آلود نباشد یا هر مسیر راننده‌ای با تجربه و سن خود را می‌طلبد و صرف گواهی نامه کافی نیست.

در ایران البته از چهارمی نباید گفت و مسؤولان به عامل انسانی و مردم به اتومبیل و بعد جاده نسبت داده می‌‌دهند و نزد افکار عمومی نقش عامل انسانی کمتر انگاشته می‌شود.

در این فقره البته کار نکردن ترمز علت سانحه اعلام شده اما بررسی‌ها نشان می‌دهد مهم‌ترین عامل، انسانی است و بهتنرین اتومبیل‌ها هم سرعت مطمئن دارند و باید مدام کنترل شوند و باید قبول کنیم بد رانندگی می کنیم. هیچ گاه نتوانستم درک کننم چرا راکبان موتوسیکلت یا موتور سواران چرا جان خود را ارزان پنداشته‌اند و چرا پلیس آنان را تماشا می‌کند و چرا نباید مثل دیگران قوانین را رعایت کنند و چرا این قدر عجله دارند و خود راب ه کشتن می‌دهند؟

سال‌ها پیش دوستی می‌گفت یک گروه گردش‌گر آلمانی همراه خود راننده‌ای هم آورده بودند و وقتی مشکلات اداری، امکان سپردن هدایت اتوبوس به او را فراهم نکرد و قبول کردند مسیر را نمی‌شناسد توافق شد که رانندۀ معرفی شده باید تحت نظر او کار کند و اگر تخلف کرد کنار گذاشته شود و بر سرعت و نوع رانندگی و کیفیت لوازم نظارت کند.

شوخی نبود. به یکی از پرحادثه ترین کشورهای جهان در سوانح رانندگی می‌آمدند و حق داشتند نگران باشند. بازیگر مشهور آمریکایی که به ایران سفر کرده بود شگفت‌آورترین نکته در تهران را این می‌دانست که احساس می‌کرده ایرانیان تصور درستی از برخورد گوشت و استخوان با آهن ندارند!

جانِ ارزان، مرگِ مفت...

باری، مرگ همکاران ما مظلومانه، تلخ و دردناک بود اما بگذارید صریح و بی‌تکلف بگوییم مفت بود. چون نباید، نباید می‌مردند. اگرچه هر مرگ اندوه به بار می‌آورَد اما در این فقره – مرگ مفت – نه از اندوه که از انبوهِ اندوه باید سخن گفت. خاصه این که این بچه‌ها از خلاق‌ترین‌ها بودند در روزگاری که کار پشت میز و کپی، غالب شده چشمه‌های خلاقیت آنها جوشان بود و می‌خواستند ببینند و مشاهدات خود را گزارش کنند نه هر چه را که یک مقام مسؤول بگوید یه مخاطب انتقال دهند.

صفات و قیودی چون تلخ و دردناک و مظلومانه وزن احساسی را بیشتر می‌کند اما وقتی می‌گوییم مفت، همه به خود می‌آییم و می‌پرسیم چرا؟

به خاطر این که مسؤولی محلی خواسته نانی در کف یکی از بستگان خود بگذارد و به جای اتوبوس یک شرکت معتبر به شخص سپرده است؟

چون راننده بی‌مبالات بوده و قبل از سفر، ترمز را بررسی نکرده یا می‌دانسته و ساده انگاشته است؟ راستی معاینه فنی داشته یا نه. اگر آری که گویا آری، پس به چه کار می آیند این بازی های اداری و وقت صرف کردن ها؟ چرا بر رانندگان وسایط نقلیه عمومی سخت‌تر نمی‌گیرند؟ اگر موعد معاینه را زودازودتر کنند و وقت آنان را بگیرد نمی‌ارزد تا جان‌های شیرین، مفت از کف نرود؟

در جنگ هزاران نفر می‌میرند و بمب و موشک و گلوله قربانی خود را انتخاب نمی‌کند. در بیماری جسم در جدال قرار می‌گیرد و ببازد می‌میرد. در کهولت نیز جز تسلیم و رضا کو چاره‌ای؟ در سانحه، شاید خود شخص بی‌احتیاطی کرده که پرتاب شده و در خودکشی انتخاب بوده است.

در تصادف اما هیچ یک نیست. هیچ انتخاب و قسمتی در کار نیست. مفت‌ترین نوع مرگ است و اصرار دارم این جمله را مدام تکرار کنم تا به هیچ توجیه مبتذلی تن ندهیم. هیچ کس مقدر نکرده این دختران این گونه بمیرند.

آن قدر مفت که برای دوستان و عزیزان بسیار گران و تحمل‌ناپذیر می‌افتد و کلمه‌ای فراتر از کلیشه‌های سرد باقی نمی‌گذارد.

همۀ ما خوانده‌ایم که از دکتر حسابی پرسیدند جهان سوم چگونه جایی است و او پاسخ داده جایی که اگر بخواهی مملکت خود را آباد کنی خانه‌ات را ویران می‌کنند و اگر بخواهی خانه‌ات را آباد کنی مملکتت را باید ویران کنی.

مشخص نیست این سخن واقعا از دکتر حسابی باشد یا نه (از اختراعات ایرج خان یا شایعات فضای مجازی، شاید) اما اگر از منِ ناحسابی بپرسند جهان سوم چگونه جایی است بی‌درنگ پاسخ می‌دهم: جهان سوم، جایی است که در آن آدم‌ها مفت می‌میرند، مفت!

بیاییم تنها همین یک شاخص را معیار فرهنگ و توسعه قرار دهیم. این که در پایان سال مردمان ما چقدر مفت مردند. حیف نیست دغدغه ات محیط «زیست» باشد و سرنوشت‌ت «مرگ»؟ حیف نیست نگران جان شیرین آهو بچگان باشی و خود این گونه بروی. حیف از آن چشم‌های گرم. حیف از آن چشمه‌های خلاقیت. مردن، حق است اما مفت مردن هرگز!