شباهت های ” طاعون ” آلبرکامو با روزگار کرونایی ما!
شباهت های ” طاعون ” آلبرکامو با روزگار کرونایی ما!

بیماری ابتدا با مشاهده‌ی اجساد مرموز موش‌ها در سطح شهر و حتی راهرو خانه‌ها و ادارات خودنمایی می‌کند که به مرور، درگیری انسان‌ها نیز شروع می‌شود اما واکنش رفتاری مردم شهر با روزهای ابتدائی و حتی این روزهای برخی از مردمان جامعه‌‌ی ایران مشابهت قابل توجهی دارد.

کاوش اخبار؛ سید محمد صدر هاشمی: من “طاعون” کامو را در دهه پنجاه و در دوره دانشجوئی خوانده ام . آن زمان ،آنچه را که کامو از ماجراهاو پی آمدهای طاعون درشهر اران ( شهری در الجزائر مستعمره فرانسه که ماجراهای رمان در آن رقم می خورد) روایت کرده است برایم به سختی قابل درک بود. امروز که ویروس”کرونا ” بیشتر مناطق جهان را فرا گرفته لذت مطالعه و درک توصیفات این رمان / وقایع‌نگاری با آن زمان قابل قیاس نیست و برای همه یابیشترآن‌ها نمونه های عینی قابل مشاهده است.

روند رو به افزایش بیماری، نحوه برخورد جامعه پزشکی و مدیران شهر با آن، نگرانی، تردید و ناباوری و حتی انکار اولیه نسبت به فاجعه درحال بروز، مقاومت و عدم پذیرش گروهی از مردم نسبت به بیماری، تلاش برخی از افراد برای دورزدن مقررات و دستورالعمل های دوران قرنطینه، تغییررفتارها و مناسبات میان انسان ها، تفسیر و توجیه بیماری ازنگاه های گوناگون، تغییرات نگرشی وتبادر و تداول سوالات و ابهاماتی نسبت به مقوله اخلاق، ایثار، مسئولیت، شر ، تغییر معیارهای ارزش گذاری و…..

طاعون آلبرکامو در واقع یک رمان فلسفی و نویسنده تحت تاثیر تفکرات اگزیستانسیالیستی است، لذا ستون فقرات و تم اصلی طاعون نیز بر همین مبنا پایه‌گذاری شده است. ترسیم جامعه‌ای که ناباورانه با یک بیماری مسری و کشنده روبه‌رو می‌شود و عکس‌العمل متفاوت و حتی متناقض پرسوناژهای داستان را به همراه دارد. کامو در کنار ارائه توصیف های زیبا از وضعیت جامعه‌ی داستان، گریزهایی هم به چرائی پدیدآمدن بلایای طبیعی و به طور کلی، مسئله‌ی “خدا و شر” می‌زند، اما با توجه به تفکرات خاص خود، در پاسخ به شبهات و سوالات ذهنی اش عاجز است. در عین حال منصفانه است که گفته شود حداقل نقطه‌ی مثبت نگاه وی به این بلایا، عدم انفعال و ضرورت تحرک همگانی برای دفع شر است.

بیماری ابتدا با مشاهده‌ی اجساد مرموز موش‌ها در سطح شهر و حتی راهرو خانه‌ها و ادارات خودنمایی می‌کند که به مرور، درگیری انسان‌ها نیز شروع می‌شود اما واکنش رفتاری مردم شهر با روزهای ابتدائی و حتی این روزهای برخی از مردمان جامعه‌‌ی ایران مشابهت قابل توجهی دارد.

“با وجود این مناظر غیر‌عادی، همشهریان ما ظاهرا نمی‌توانستند بفهمند که چه بر سرشان آمده است! احساسات مشترکی از قبیل ترس و یا جدایی وجود داشت اما هنوز هم مثل سابق اشتغالات شخصی را در درجه‌ی اول اهمیت قرار می‌دادند. هیچ‌کس هنوز بیماری را واقعاً نپذیرفته بود. بیشتر مردم بخصوص نسبت به آنچه عادت‌شان را بر‌ هم می‌زد یا مزاحم منافع‌شان می‌شد حساسیت داشتند…

به این ترتیب، به گشتن در کوچه‌ها و نشستن در تراس‌ کافه‌ها ادامه می‌دادند! وقتی دور هم بودند ترسو نبودند! بیش از اینکه شکوه کنند به شوخی می‌پرداختند و چنان جلوه می‌کردند که با خوشرویی، این گرفتاری را که مسلما زودگذر است می‌پذیرند. با وجود این تغییرات وخیم‌تری چهره‌ی شهر ما را عوض کرد!”

و ” ….طاعون درحال گسترش است ، مردم بامرگ دست وپنجه نرم کنند، به همه دستورداده اند در خانه و در قرنطینه بمانند و درحالی که پزشکان ۲۴ ساعته برای نجات مبتلایان مشغول کارند، اعمال قهرمانانه و اعمال شرم آور وجود دارد. کسانی که فقط به فکرخودشان هستند وکسانی که اهداف بلندتری در سردارند”

کامو علت اوضاع موجود را از دو زاویه نگاه می‌کند: نخست بی‌خیالی و عدم اعتقاد واقعی به وجود بلا و در مرحله‌ی بعد خودخواهی و عدم تفکر و اجماع همگانی برای دفع بیماری. بنابراین، نتیجه‌ی این دو رویکرد منفی و منفعت‌طلبانه را به این صورت شرح می‌دهد.

“همشهریان ما نیز در برابر این وضع مانند همه‌ی مردم بودند، به خویشتن فکر می‌کردند یا به عبارت دیگر اومانیست بودند. بلا را باور نداشتند. بلا مقیاس انسانی ندارد. از اینرو انسان با خود می‌گوید که بلا واقعیت ندارد!” و در جایی دیگر: “با وجود این باز هم عکس‌العمل آنی از مردم دیده نشد. در واقع اطلاعیه‌ای که در سومین هفته‌ی طاعون خبر از مرگ سیصد و دو نفر می‌داد، اثری در مخیّله‌ی آنان نداشت…

به مرور زمان و با مشاهده افزایش مرگ‌ و میر بود که افکار عمومی با واقعیت آشنا شد. هفته‌ی پنجم سیصد و بیست و یک نفر و هفته‌ی ششم سیصد و چهل و پنج نفر تلف شدند. دست کم این افزایش صریح و گویا بود اما باز هم چندان نبود که بتواند با وجود همه نگرانی همشهریان ما، این اندیشه را از مغز آنان بیرون کند که هرچند حادثه‌ی تلخی‌ است اما زودگذر است!”

کامو سم مهلک و کشنده‌ی زوال جامعه‌ی ترسیم شده‌ی اُران را در عافیت‌طلبی فردی مردم و عدم توجه به منافع جمع معرفی می‌کند. ما هم امروز در جامعه کرونازده کم و بیش چنین واقعیتی را می‌توانیم در تلاش تعجب برانگیز انسان‌هایی ببینیم که با توجه به ممنوعیت ورود و خروج در برخی از شهرها، با دور زدن قانون و یا استفاده از راه‌های غیررسمی و بدون توجه به نتیجه‌ی کار، سعی می کنند خود را به مقصد مورد نظر برسانند.

درست مثل کاراکتر “رامبر” ، روزنامه‌نگاری که به طور کاملا اتفاقی در شهر طاعون‌زده‌ی اُران گرفتار شده است و با وجود قرنطینه شدن شهر، سعی در خروج از شهر دارد. “این فکر مغز او (رامبر) را اشغال کرده بود که نمی‌داند این وضع چقدر طول خواهد کشید. تصمیم گرفته بود از اُران برود. توانسته بود با رئیس استانداری ملاقات کند و به او گفته بود که هیچ علاقه‌ای در اُران ندارد و کارش ماندن در آنجا نیست، بر اثر تصادف به این شهر افتاده و حق این است که به او اجازه خروج بدهند. حتی اگر لازم باشد پس از خروج دوره قرنطینه را بگذراند. رئیس دفتر به او گفته بود منظورش را کاملا می‌فهمد اما نمی‌توان استثناء قائل شد!”

قطعاً بی‌تفاوتی نسبت به اجتماع و سرسری گرفتن موضوع این بیماری همه‌گیر چیزی جز شیوع بیشتر و سخت‌تر شدن اوضاع زندگی نبود. تمدید قرنطینه شهر، برقراری مقررات اجتماعی سخت، تعطیلی اکثر مشاغل، افزایش بیماران و گرفتاری‌های مربوط به خاکسپاری قربانیان، محصول همان بذری بود که بی تفاوتی و رفتار مردم شهر کاشت. کامو در این باره می‌گوید: “از این لحظه به بعد، می‌توان گفت طاعون گرفتاری همگانی ما شد. با وجود نگرانی و حیرتی که از این حوادث عجیب دست داده بود، هریک از همشهریان ما مشغولیات عادی خود را حتی‌‌الامکان دنبال می‌کرد و طبعاً این وضع ‌باید ادامه یابد. اما تا دروازه بسته شد همه‌ی آنها و خود راوی دیدند که با هم در قفسی گیر کرده‌اند!”

و در جایی دیگر: “با وجود موفقیت مقامات اداری، شکل نامطبوعی که اکنون این تشریفات گرفته بود استانداری را مجبور ساخت که خویشان مردگان را از مراسم دفن دور کند! فقط موافقت می‌کردند که آنها (بستگان متوفی) تا دم گورستان بیایند اما این هم رسماً مجاز نبود!” و همچنین: “بدین‌سان اولین چیزی که طاعون برای همشهریان ما به همراه آورد غربت بود!…خلئی که به طور مداوم در خویشتن احساس می‌کردیم همین حس غربت بود.”

همانگونه که ملاحظه می‌کنید توصیفات مقطعی و منتخب کامو در این یادداشت، همسانی کم‌نظیری با اوضاع و احوال کنونی ما دارد تا آنجا که حس واقعی کلمات بر قلب و جان خواننده‌ی رمان می‌نشیند. از طرف دیگر نحوه‌ی برخورد پرسوناژهای داستان با این وضعیت نابسامان نیز بسیار قابل توجه است. در یک قطب، کاراکتر اصلی داستان “دکتر ریو” به عنوان یک مادی‌گرا و در قطب دیگر، کشیش شهر “پدرپانلو” در قامت فرد مذهبی و معتقد به ماورالطبیعه رخ‌نمایی می‌کنند. کامو در جای‌جایِ اثر خود، تقابل فکری این دو قطب در تفسیر خیر و شر جهان را در ذهن مخاطب باز می‌کند و البته وزنه‌ی حمایت خود را در کفه‌ی فکر دکتر ریو قرار می‌دهد. اما نکته‌ی حائز اهمیت، همراهی و همفکری این دو قطب در کنار تمام اختلافات عقیده و سلیقه با یکدیگر است. آنها ابداً حل مسئله‌ی طاعون را با زوایای فکری خود مخلوط نکرده و در کنار تمام پرسوناژهای اصلی به حل معضل مذکور می پردازند.

در رابطه با این موضوع می‌توان گفت وگوهای بین دکتر ریو و پدر پانلو را بعد از یک مشاجره‌ی فلسفی و البته پنهانی دو نفره موردتوجه قرار داد. “پدرپانلو: چرا باید با چنین خشمی با من حرف بزنید؟ برای من هم این منظره ( فوت یک کودک بر اثر طاعون) تحمل ناپذیر بود.”

ریو به طرف پدرپانلو برگشت و گفت: “درست است. مرا ببخشید. اما خستگی نوعی جنون است. در این شهر ساعت‌هایی هست که در اثنای آنها من به جز عصیان هیچ احساس دیگری ندارم.” و در ادامه ریو بعد از معذرت‌خواهی مکرر ادامه می‌دهد: “خودتان خوب می‌دانید آنچه مایه نفرت من است مرگ و بدی است و چه شما بخواهید و چه نخواهید، ما در تحمل آنها و جنگیدن با آنها در کنار شما هستیم.”

نکته‌ای که نمی‌توان از کنار آن به سادگی گذشت، انتقال همدلی مشترک این دو قطب به افراد دیگر داستان است. به طور مثال رامبر، روزنامه‌نگاری که همیشه در حال تلاش به جهت فرار قاچاق از شهر و قرنطینه بود نیز تحت تاثیر این تعامل جمعی قرار گرفته و از تصمیم ناصواب و منفعت‌طلبانه خود صرف نظر می‌کند‌! و روح تازه‌ای در افکار او دمیده می‌شود. تا جایی که در جملاتی به دکتر ریو می‌گوید: “دکتر، من نمی‌روم و می‌خواهم با شما بمانم”و در جایی دیگر: “وقتی آدم تنها خودش خوشبخت باشد خجالت دارد.”

مردم شهر که با رفتارهای خودبینانه و غیرمسئولانه باعث گسترش مخاطرات این ویروس منحوس شده بودند، به تدریج متوجه این نکته شدند که خودخواهی و منفعت طلبی، دقیقا همان خسارتی است که سرانجام کمانه کرده و آسیب های آن به خودشان اصابت می‌کند. از این پس تحقق همدلی وهمکاری جمعی در صدر دغدغه‌ها قرار گرفت.

“عملا در اواسط ماه اوت می‌شد گفت طاعون همه چیز را زیر بال گرفته بود. دیگر سرنوشت فردی در میان نبود! بلکه یک ماجرای اجتماعی بود که عبارت بود از طاعون و احساساتی که همه در آن مشترک بودند”

همکاری مورد نظر کامو معطوف به طبقه، سواد ، سن و اعتقاد خاصی نمی‌شود. منظور او از تعاون اجتماعی رعایت مسئولیت فردی هر شخص، در رتبه و جایگاه خود است. چه “دکتر کاستلِ” پیر که اکنون می‌بایست دوران فراغت از کار را بگذراند، چه “گران” که یک کارمند ساده شهرداری است، چه “کتار” که حتی گاه تعادل روحی مناسب یک انسان نرمال را ندارد و چه “تارو” که اصالتا متولد و مقیم شهر اُران نیست، بعد از یک برهه زمانی همه باهم در یک مسیر واحد حرکت می‌کنند:

“به همین سبب طبیعی بود که کاستل پیر همه‌ی اعتماد و همه‌ی نیروی خود را مصروف ساختن سِرم در محل با وسائل ممکن کند. ریو و او امیدوار بودند که وقتی سرمی با کشت همان میکروب که شهر را آلوده کرده است ساخته شود، تاثیرش بیشتر از سرم‌هایی خواهد بود که از خارج می‌رسد. و باز به همین سبب طبیعی بود که گران بی‌آنکه نشانه‌ای از قهرمانی داشته باشد نوعی کار منشی‌گری را برای سازمان‌های بهداشتی به عهده بگیرد. قسمتی از گروه‌های بهداشتی که تارو تشکیل داده بود نیروی خود را صرف کمک پیشگیری در محله‌های پرجمعیت کردند و می‌کوشیدند بهداشت لازم را در این محله‌ها رواج دهند.”و ……

نتیجه‌ی این همدلی و همکاری مسئولانه را می توان در توصیف دلنشینی که کامو بعد از رهائی شهر از شر طاعون به خواننده ارائه می‌دهد مشاهده کرد، توصیفی روح پرور که می‌تواند درروزگار ما آرزوی هریک از ما درباره رهائی از ویروس واقعا منحوس کرونا باشد.

” سرانجام در سحرگاه دل فریب یکی از روزهای فوریه دروازه های شهر را گشودند و مطبوعات، رادیو و اعلامیه های فرمانداری این رویداد را خوشامدگفتند. دراین میان، راوی چاره ای ندارد جزآنکه وقایع نگارساعات شادمانی مردم پس ازبازگشائی دروازه ها باشد، هرچندخودش جزء کسانی بودکه مشغله شان اجازه نمی داد تمام عیاردر وجد و مسرت عمومی شرکت کنند.

جشن های مفصلی برای آن روز و شب تدارک دیده بودند. هم زمان درایستگاه راه آهن دود قطارها بلندبود و کشتی ها هم دربندر مان لنگر انداخته بودند وب ه شیوه خود به کسانی که از اندوه جدائی می نالیدند نویدمی دادند: “روز دیدار فرارسیده .”

شهر “اران” سرانجام پس ازماجراهای بسی تلخ و اندوهبار از دام مرگ طاعون رهید، برای مردم “شهرجهان ” آیا در همین نزدیکی ها پایان رنج ها و اندوه جدائی ها فرا خواهد رسید ؟

امید می داریم ومنتظرمی مانیم .